![]() |
مرد فقیری كه هر ساله از کربلایی کاظم مقداری گندم میگرفت نزد وی میآید و میگوید: كربلایی قدری گندم میخواهم تا به آسیاب ببرم فرزندانم گرسنه هستند.
ایشان میگوید: میبینی كهباد نمیآید، تا برایت گندم آماده كنم با این حال برمیگردد به ده، غربالمیآورد و مقداری گندم غربال میكند و به مرد میدهد.
بعد میرود مقداری علف برایگوسفندان میچیند و به سمت خانه به راه میافتد. در بین راه به امامزادهای كه به «72 تن » معروف است میرود و فاتحهای میخواند وقتیبیرون میآید تا علفها را به دوش بگیرد و به خانه ببرد ناگهان دو سید عربنورانی و بسیار خوش سیما با لباسهای عربی و عمامه سبز نزد او میآیند و بهاو میگویند؛ محمدكاظم بیا با هم در امامزاده برای بچههای پیغمبرفاتحهای بخوانیم.
وی میگوید: من الآن در امامزاده بودم و فاتحه خواندهام. آنها اصرار میكنند و کربلایی داخل امام زاده میشود.
در قسمت اول امام زاده كه مزار 15مرداست، فاتحه میخوانند وقتی میخواهند به قسمت «40 دختران» بروند، کربلاییکاظم میگویدكه نباید به آنجا رفت چون آنها زن هستند و شنیدهام كه مردهانمیتوانند آنجا بروند
یكی از آن آقایان میگوید: اشتباه كردهاند، اینها خرافات است. اگر چنین باشد پس مردها نمیتوانند قبرحضرت زینب در سوریه و حضرت معصومه در قم را زیارت كنند.
و تاكید میكنند كه بیا فاتحه بخوان. بعد میروند قسمت دیگر كه 15 مرد و یك خانم هستند و آنجا هم فاتحه میخوانند.
یكی از آن آقایان بهمحمدکاظم میگوید: محمد كاظم كتیبههای سقف امام زاده را بخوان! ایشان بهسقف نگاه میكند و خط هایی به صورت نور برجسته را میبیند كه قبلاً نبودهبعد میگوید: آقا من سواد ندارم، مكتب نرفتهام، چطور بخوانم.
آن آقا دوباره تكرار میكندكه بخوان! بعد میگوید: ما میخوانیم تو هم بخوان و در حالی كه با دست بهسینه وی میكشد شروع میكنند به خواندن 6 آیه از سوره اعراف از آیه 54 تا 59:
بسم الله الرحمن الرحیم، انربكم الله الذی خلق السموات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش یغشیاللیل النهار یطلبه حثیثا والشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره، الالهالخلق و الامر تبارك الله رب العالمین...
در حقيقت پروردگار شما آنخدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر عرش [جهاندارى] استيلا يافت روز را به شب كه شتابان آن را مى طلبد مىپوشاند و [نيز] خورشيد و ماه و ستارگان را كه به فرمان او رام شدهاند [پديد آورد] آگاه باش كه [عالم] خلق و امر از آن اوست فرخنده خدايى است پروردگار جهانيان (54)
پروردگار خود را به زارى و نهانى بخوانيد كه او از حدگذرندگان را دوست نمىدارد (55)
و در زمين پس از اصلاح آن فساد مكنيد و با بيم و اميد او را بخوانيد كه رحمتخدا به نيكوكاران نزديك است (56)
و اوست كه بادها را پيشاپيش [باران] رحمتش مژدهرسان مىفرستد تا آن گاه كه ابرهاى گرانبار را بردارندآن را به سوى سرزمينى مرده برانيم و از آن باران فرود آوريم و از هر گونهميوهاى [از خاك] برآوريم بدينسان مردگان را [نيز از قبرها] خارج مىسازيمباشد كه شما متذكر شويد (57)
زمين پاك [و آماده] گياهش بهاذن پروردگارش برمىآيد و آن [زمينى] كه ناپاك [و نامناسب] است [گياهش] جزاندك و بىفايده برنمىآيد اين گونه آيات [خود] را براى گروهى كه شكر مىگزارند گونهگون بيان مىكنيم (58)
همانا نوح را به سوى قومشفرستاديم پس گفت اى قوم من خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى جز او نيستمن از عذاب روزى سترگ بر شما بيمناكم (59)
کربلایی کاظم آن آیه را با چند آیه پس از آن همراه با آن سید میخواند و آن سید همچنان دست به سینه او میكشد تا میرسند به آیه 59
«انی اخاف علیكم عذاب یوم العظیم.»
کربلایی کاظم بعد از خواندن آن آیاتسرش را برمیگرداند تا با آن آقا حرفی بزند اما كسی را آنجا نمیبیند بعدبا خودش میگوید كه آنها یا امام بودهاند یا فرشته؟ اسم مرا از كجامیدانستند؟ آنها غریب بودهاند؟ آنها قرآن را در سینه من گذاشتند و رفتند.
بعد بیهوش میشود و تا اذانصبح در امام زاده میماند. بعد كه به هوش میآید نماز صبح را میخواند. هوا كه روشن میشود علفها را برمیدارد و به منزل میآید پدرش از ویمیپرسد: دیشب كجا بودی؟ خیلی دنبالت گشتیم.
میگوید: دیشب امام زاده بودمو ماجرا را تعریف میكند. اهل خانه فكر میكنند كه او دعایی شده یا جنگرفته پس او را نزد همان واعظی كه هر ساله به ساروق میآمد میبرند.
واعظ که حاج شیخ صابر عراقی نام داشت میپرسد: پسر جان چطور شده آیا سواد داری. محمدکاظممیگوید: نه سواد ندارم. كسانی هم كه آنجا بودهاند گواهی میدهند كه سوادندارد. بعد میگوید: خب حالا قصه چیست؟ ایشان ما وقع را توضیح میدهد.
آقا صابر میپرسد چه چیز را یادت دادند؟ وی شروع به خواندن قرآن میكند. آقا صابر میگوید: این قرآن میخواند. جن گرفته نیست.بهاو كرامت شده آقا صابر قرآن میخواهد، میآورند هر جایی از قرآن را كه بازمیكند و یك آیه میخواند حاج محمدکاظم بقیهاش را میخواند. آقا صابرمیگوید: حالا كه به تو كرامت شده برویم خط هایی را كه در سقف امام زادهاست ببینیم. وقتی وارد امامزاده میشوند میبینند نه خطی است، نه نوری!
چگونگی وفات كربلایی كاظم
ایشان20 روز قبل از فوتش در ساروقدرباره مسئله فوت و دفن خود با فرزندانش صحبت كرد. وی گفت من همین روزهافوت خواهم كرد. وقتی مُردم جنازهام را به قم منتقل كنید و در آنجا به خاكبسپارید. بعد كمی درنگ كرد و گفت خب اگر من اینجا بمیرم شما برای انتقالجنازهام به قم دچار مشكل میشوید، من میروم قم. پس فردای آن روز به قمرفت و 20روز بعد در آنجا فوت كرد و در قبرستان نو به خاك سپرده شد.
کربلايي محمد کاظم از ديدگاه بزرگان
از علما و بزرگان دين که کربلايي محمد کاظم را ملاقات کرده و يا در مورد او شنيده اند، نقل قول هاي فراواني وجود دارد که مصاحبه مطبوعاتي آيت الله کاشاني در حضور خبرنگاران از آن جمله است. استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايي نيز در مورد او فرمود: شخصا کربلايي کاظم را نديده ام. ولي از عده اي صاحب نظران شنيده ام که داستان وي خارق العاده است و طرز حفظ او بر وقوع يک معجزه و کرامت دلالت دارد. توانايي خارق العاده کربلايي کاظم تنها به حفظ قرآن کريم محدود نميشد. بلکه تمام اجزاي وجودش محرم قرآن بود و با ايات آسماني انس و الفت داشت. پرده از پيش چشمان او کنار رفته بود و کلام خدا را نوراني ميديد. دستانش نيز با آيات قرآن آشنا بود. شهيد آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب مي نويسد که ميرزا حسن نواده مرحوم ميرزاي شيرازي فرمود: مکرر او را امتحان کرديم. هر ايه را که از او مي پرسيديم، فورا ميگفت از فلان سوره است، عجيبتر آن که ميتوانست هر سوره را به قهقرا بخواند. يعني از آخر سوره تا اول آن را ميخواند. و نيز فرمود: کتاب تفسير صافي را در دست داشتم، برايش باز کردم و گفتم اين قرآن است و از روي خط آن بخوان! کتاب را گرفت و چون در آن نظر کرد گفت: تمام اين صفحه، قرآن نيست و روي آيه هاي شريفه دست ميگذاشت و ميگفت اين سطر قرآن است يا اين نيم سطر قرآن است و هکذا و ما بقي قرآن نيست. گفتم از کجا ميگويي؟ تو که سواد عربي و فارسي نداري! گفت: ولي کلام خدا نور است. اين قسمت نوراني و قسمت ديگرش تاريک است (نسبت به نورانيت قرآن)
همچنين آيه الله جعفر سبحاني ميگويد: يک روز عصر وارد مدرسه فيضيه شدم. ديدم کربلايي کاظم کنار باغچه مدرسه نشسته است و جمعي از او سوال ميکنند. جلو رفتم و آيه اي از او پرسيدم. فورا پاسخ داد از او خواستم اين آيه را از قرآن کوچک جيبي خودم نشان دهد. قرآن را گرفت و باز کرد و گفت: بفرماييد. ايه در همان صفحه بود.
کربلايي کاظم ساروقي و توانايي معجزه آساي او يکي از نشانه هاي قدرت لايزال الهي بود. او بارها مورد آزمايش قرار گرفت و هر بار تحسين و تعجب همگان را برانگيخت و ايمان را در دل ها محکمتر کرد. شهيد عبدالحسين واحدي از سران فداييان اسلام از چند سوره قرآن کريم، کلماتي را با زحمت انتخاب کرده، طوري کنار هم تنظيم کرده بود که وقتي در حضور جمعي از علما خواند هيچ يک احتمال هم نداد که آن جمله آيه اي از قرآن نباشد. ولي وقتي آن را براي کربلايي کاظم خواند، او متوجه شد که هر کلمه مربوط به کدام سوره است و تقريبا بيست سوره مربوط به بيست کلمه انتخاب شده را يک به يک نام برد و به تلاوت قبل و بعد آن کلمات پرداخت و چند حرف و او را که براي عطف کلمات اضافه شده بودف مشخص کرد. در پايان آزمون علماي حاضر در جلسه کربلايي کاظم را تحسين کردند. حتي برخي از بزرگان از جا برخاسته دست او را بوسيدند. معرفت کربلايي محمد کاظم نسبت به قرآن شعاعي نوراني از خورشيد معرفت الهي بود، از اين رو بدور از ترديد و خدشه ناپذير بود. آيه الله العظمي بروجردي رضوان الله، در ايه اي ترديد داشت که قرائت فاء درست است يا واو، پس براي حصول اطمينان از کربلايي کاظم خواست تا آيه را تلاوت کند و به نحوه بيان او اعتماد کرد. مرجع تقليد جهان شيعه، آيت الله العظمي سيد محمد حجت کوهکمري، رحمت الله عليه او را معجزه مقامت ولايت ميدانست و او را بسيار تکريم ميکرد. ما نيز هميشه اين سخن امير مومنان علي را به ياد داشته باشيم که فرمود، خداوند ولي و دولت خود را در ميان مردم پنهان کرده، پس هيچ کس از بندگان خدا را کوچک مشمر، زيرا چه بسا همان شخصي را که کوچک ميشماري ولي خدا باشد و تو نداني.
فهرست مطبوعات
مجله آسياي جوان سال 1332
مجله نور دانش، سال سوم شماره 4
مجله خواندني ها، سال شانزدهم، شماره 117
سالنامه نور دانش، سال 1335
روزنامه کيهان، سال 1332
روزنامه اطلاعات، سال 1332
روزنامه نداي حق، سال هاي 1334 و 1135 در 14 شماره
روزنامه مرد مبارزه شهرستان ملاير
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: کربلایی کاظم ساروقی کشاورز بی سوادی که باعنایت الهی حافظ کل قرآن شد, ,

